درباره وبلاگ


کشور من همیشه برای من بهترین نقطه دنیاست.... با ایران میتوان دل به دریا زد... من از نژاد پاک اریایی هستم.... برای من نمیتوانم وجود ندارد... چون من ایرانی هستم ایران من..... کشور من.... برای تو دل به دریا میزنم..... سرزمین مادری من...
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 20
بازدید هفته : 54
بازدید ماه : 53
بازدید کل : 149783
تعداد مطالب : 42
تعداد نظرات : 29
تعداد آنلاین : 1

سرزمین مادری




سلام بابایی....

منم علی پسرت....

بابا یه ساله پیشمون نیستی!

تو این یه سال خیلی اتفاقا افتاد....

بابایی قدم بلند شده نیستی ببینی!

بابایی دلم خیلی برات تنگ شده....

این یه سال واسه من به اندازه یه قرن گذشت...

ازت فقط یه قاب عکس برام مونده....

قاب عکسی که شده تموم زندگیم....

همیشه شبا وقتی همه خوابن قاب عکستو میگیرم بغلم و کلی باهات حرف میزنم....

بابا چرا دیگه عطر سلامت تو خونه نمیپیچه؟

بابا چرا دیگه منو بغل نمیکنی؟

بابا چرا دیگه اشکامو پاک نمیکنی از رو گونه هام؟

بابایی دلم برات تنگ شده....

هر وقت از مامان میپرسم کی میای میگه ده روز دیگه....

بابا مصطفی این ده روز کی تموم میشه؟

بابا من دلم برات تنگ شده....

هیچی جای تورو تو زندگیم نمیگیره!

مطمئن باش منم به خاطر این کشور راه تورو ادامه میدم

باباجون کی تورو از من گرفت؟

بابایی جواب چشمای گریون منو کی میده؟

 

 

21 دی ماه سالگرد شهادت شهید هسته ای دکتر مصطفی احمدی روشن....

 

روحشان شاد و یادشان گرامی!

 



چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, :: 15:49 ::  نويسنده : یه ایرانی

در روزگاری که بهانه های بسیار برای گریستن داریم
شرم خندیدن، به تمسخر هم میهنان را بر خود نپسندیم.
کار سختی نیست نشنیدن، نخواندن و نگفتن لطیفه های توهین آمیز...
با اراده جمعی، این عادت زشت را به یک ضدارزش تبدیل کنیم.
رخشان بنی اعتماد


یک روز یه ترکه

اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان... ؛



خیلی شجاع بود، خیلی نترس... ؛

یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو، برای اینکه ما تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.


یه روز یه رشتیه...

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛



برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلق شاه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛

اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.


یه روز یه لره...

اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛



ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد، از شدت عمل احتراز می کرد.


یه روز یه قزوینی...

به نام علامه دهخدا ؛



از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بود و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد.


یه روز ما همه با هم بودیم...، ترک وقزوینی و رشتی و لر و اصفهانی و ...

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند... ؛

حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم! و اینجوری شادیم!

این از فرهنگ ایرانی به دور است. آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی است.



شنبه 9 دی 1391برچسب:, :: 20:13 ::  نويسنده : یه ایرانی

سلام....

یه سالی میشه تو جمعمون نیستید

وقتی بودید قدرتونو ندونستیم شرمنده

تو این یه سال خیلی چیزا ازتون یاد گرفتیم

ببخشید...

ببخشید واسه اینکه نمیتونیم یزرگواریتونو جبران کنیم

شما حاضر شدید واسه این کشور جونتونو بدید...

حاضر شدید تک پسرتون بدون پدر بزرگ شه...

شما قد کشیدنشو....بزرگ شدنشو....دانشگاه رفتنشو نبینید....واسه کی؟

واسه ما....

واسه کشورتون....

ببخشید اگه از یاد بردیمتون....

شرمنده....



یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, :: 12:48 ::  نويسنده : یه ایرانی